روزگاری که هواش ابری باشه و تنهایی هاش بهانه گیر ،فاصله ها درد بیشتری دارند ،میگن دیوونه ام. اما من یه حالی دارم مثل رؤیا ماندنی بودم که راهی نشانم دادند ، راهی شدم از دوری و دیری غمی ندارم زیرا که میدانم زمانه هنری دارد بنام رسیدن . چونان رودی که پیوسته به سوی دریا روان است منم دیر زمانیست راهی منزلگاه عشقم با رهروانی همچون خودم که با هر گام نشانه ای میگذارم بر زمین .زمینی که نه آغاز و نه فرجامش معلوم است بَس که در پَسِ پرده غم و شادی ه
روزگاری که هواش ابری باشه و تنهایی هاش بهانه گیر ،فاصله ها درد بیشتری دارند ،میگن دیوونه ام. اما من یه حالی دارم مثل رؤیا ماندنی بودم که راهی نشانم دادند ، راهی شدم از دوری و دیری غمی ندارم زیرا که میدانم زمانه هنری دارد بنام رسیدن . چونان رودی که پیوسته به سوی دریا روان است منم دیر زمانیست راهی منزلگاه عشقم با رهروانی همچون خودم که با هر گام نشانه ای میگذارم بر زمین .زمینی که نه آغاز و نه فرجامش معلوم است بَس که در پَسِ پرده غم و شادی ه
کُلِّ عالم ها وِه نومِت مُفتَخَروِه هَمَه اَهلِ زِمینی تاجِ سَرپورِ حیدر ساقیِ دَشتِ خَطرتِشنَه لُویاچَشِشُو سیت هاوِه دَرشِیرِ شِیرو وِه فُرات کِردَه گُذَرتا کویرِ تِشنَه یانِه بَکَه تَر دین و دانش زِه بوئَه دارَه زِه بَربَهرِ دینش وا بِرار کِردَه سفر
یااَبُوالفَضل اَشجَعُ النّاس و قَدَریا مُـواسی کَشُبَیرٍ وَ شَبَر
تا که دوشتی جو وِه تن تُه ای براراهل خیمَه داشتِن آروم و قِراروِت گُتِم رو سی بَچونم اِوْ بیارتا کِه
کُلِّ عالم ها وِه نومِت مُفتَخَروِه هَمَه اَهلِ زِمینی تاجِ سَرپورِ حیدر ساقیِ دَشتِ خَطرتِشنَه لُویاچَشِشُو سیت هاوِه دَرقُرصِ ماهِ آلِ هاشِم یِه نظَرمَکرِ اَهریمَنِ کردی بِی اثَرشِیرِ شِیرو وِه فُرات کِردَه گُذَرتا کویرِ تِشنَه یانِه بَکَه تَر هم بصـیر و دِلـیرَه چو پِدَرهم نِشونِ بَنـدِه ای دارَه وِه سَردین و دانش زِه بوئَه دارَه زِه بَربَهرِ دینش وا بِرار کِردَه سفر
یااَبُوالفَضل اَشجَعُ النّاس و قَدَرپورِ حیدر بَشــــَر
کُلِّ عالم ها وِه نومِت مُفتَخَروِه هَمَه اَهلِ زِمینی تاجِ سَرپورِ حیدر ساقیِ دَشتِ خَطرتِشنَه لُویاچَشِشُو سیت هاوِه دَرشِیرِ شِیرو وِه فُرات کِردَه گُذَرتا کویرِ تِشنَه یانِه بَکَه تَر دین و دانش زِه بوئَه دارَه زِه بَربَهرِ دینش وا بِرار کِردَه سفر
یااَبُوالفَضل اَشجَعُ النّاس و قَدَریا مُـواسی کَشُبَیرٍ وَ شَبَر
تا که دوشتی جو وِه تن تُه ای براراهل خیمَه داشتِن آروم و قِراروِت گُتِم رو سی بَچونم اِوْ بیارتا کِه
کُلِّ عالم ها وِه نومِت مُفتَخَروِه هَمَه اَهلِ زِمینی تاجِ سَرپورِ حیدر ساقیِ دَشتِ خَطرتِشنَه لُویاچَشِشُو سیت هاوِه دَرشِیرِ شِیرو وِه فُرات کِردَه گُذَرتا کویرِ تِشنَه یانِه بَکَه تَر دین و دانش زِه بوئَه دارَه زِه بَربَهرِ دینش وا بِرار کِردَه سفر
یااَبُوالفَضل اَشجَعُ النّاس و قَدَریا مُـواسی کَشُبَیرٍ وَ شَبَر
تا که دوشتی جو وِه تن تُه ای براراهل خیمَه داشتِن آروم و قِراروِت گُتِم رو سی بَچونم اِوْ بیارتا کِه
رشت_شهری شاد، ولی ابری ، با آسمانی خیس و زمینی بارانی !...
__ساعــت گردِ بزرگ شهر، و عــَقربههای خـَستگی نــاپذیرش بــیوقفــه در چرخشی پـُرتکرار و بــینَوَسـان، روزها را یکــبهیک از تقویم چهاربرگ دیواری خط زده و به پیش میبرد زندگی را تا زمان در گُذَر ایام سینه خیز پیش برود. سـاکنــین شهــر همـگــی شـیـــــــــکـــپـوش ،روشنفکـر و غریبـنوازند. _اهالی این شهر در تکتک سلولهای وجودشان ، مملوء از هوش زکاوت، عشقی
رشت_شهری شاد، ولی ابری ، با آسمانی خیس و زمینی بارانی !...
__ساعــت گردِ بزرگ شهر، و عــَقربههای خـَستگی نــاپذیرش بــیوقفــه در چرخشی پـُرتکرار و بــینَوَسـان، روزها را یکــبهیک از تقویم چهاربرگ دیواری خط زده و به پیش میبرد زندگی را تا زمان در گُذَر ایام سینه خیز پیش برود. سـاکنــین شهــر همـگــی شـیـــــــــکـــپـوش ،روشنفکـر و غریبـنوازند.
_اهالی این شهر در تکتک سلولهای وجودشان ، مملوء از هوش زکاوت، عشقی
دخترکی با چشمان سخنگو..
بنام بهاره . انتهای کوچه ی بن بست یاس و زنبق ، سنبله ، پشت قاب پنجره ی چوبی ، غمزده و اندوهگین با چشماش به نقطه ی نامعلومی در روبرو خیره مونده و به افکاری ژرف شیرجه زده ، تا یک به یک خاطراتش رو مرور کنه .....
....
رشت_شهری شاد، ولی ابری ، با آسمانی خیس و زمینی بارانی !...
__ساعــت گردِ بزرگ شهر، و عــَقربههای خـَستگی نــاپذیرش بــیوقفــه در چرخشی پـُرتکرار و بــینَوَسـان، روزها را یکــبهیک از تقوی
دخترکی با چشمان سخنگو..
بنام بهاره . انتهای کوچه ی بن بست یاس و زنبق ، سنبله ، پشت قاب پنجره ی چوبی ، غمزده و اندوهگین با چشماش به نقطه ی نامعلومی در روبرو خیره مونده و به افکاری ژرف شیرجه زده ، تا یک به یک خاطراتش رو مرور کنه .....
....
رشت_شهری شاد، ولی ابری ، با آسمانی خیس و زمینی بارانی !...
__ساعــت گردِ بزرگ شهر، و عــَقربههای خـَستگی نــاپذیرش بــیوقفــه در چرخشی پـُرتکرار و بــینَوَسـان، روزها را یکــبهیک از تقوی
درباره این سایت